یک شب تاریک که مصطفی کوچولو داشت به خونه شان بر می گشت، هوا خیلی سرد بود و برف شدیدی می بارید.
در راه یک دفعه چمشش به یک فقیری افتاد که خانه یا اتاق گرمی برای خوابیدن نداشت و یک گوشه خیابان نشسته بود و داشت از سرما می لرزید.
مصطفی خیلی ناراحت شد، دلش سوخت. همش می خواست برای آن آدم، یک کاری بکند، ولی نه پولی داشت که به او بدهد، نه جایی می شناخت که آن را ببرد.
خیلی فکر کرد…
ولی هیچ کاری که از خودش بر بیاید و بتواند انجام بدهد به ذهنش نرسید. خیلی غصه دار شد و ناراحت راه به سمت خانه شان راه افتاد.
به خانه رسید و آرام توی رخت خوابش خوابید. اما هر کاری کرد از فکر آن فقیر بیرون نیامد و خوابش نبرد.
فردا، صبح اول وقت به مسجد محل شان رفت. دوستانش را جمع کرد و چیزی که دیروز دیده بود را برایشان تعریف کرد .
مصطفی گفت: ما پولمون نمیرسه که خودمون تنهایی برای اون نیازمند لباس تهیه کنیم، بیاین هرکی هر چه قدر میتونه پول بذاریم رو هم. پولامونو جمع کنیم و با هم دیگه براش لباس تهیه کنیم.
بچه ها قلک هایشان را شکاندند و پول هایشان را روی هم گذاشتند.
به بازار رفتند و یک کاپشن گرم خریدند. آن را کادو کردند و همه با هم به آن آقای نیازمند دادند.
خوش به حال شهدا رفتن و از این قفس پرکشیدن
خوش به حال شهدا خنده ی خدا رو با جون خریدن
خوش به حال شهدا پیش چشم فاطمه روسفیدن
اهل خیبر می دونن شیعیان حیدریم
پای درس شهدا در انتظار فرجیم
مثل محسن حججی یا که احمد غلامی
علی موحد دانش و مهدی ثامنی
با اشاره ی ولی رهبرم سید علی
می خروشیم بر شیاطین عاشق شهادتیم
من رو می کشه یه روز عشق حرم
به خدا ببین دو چشمای ترم
دوست دارم بشم مدافع حرم
یا عقیله العرب زینب، منم
آرزویی ندارم جز طواف کعبه ی عشق و جنون
مثل پروانه می شم، همه چیزمو می دم با دل و جون
دستمو بگیر آقا، منو به قافله ی عشق برسون
کل یوم عاشورا، کل ارض کربلا
خوش به حال حجت عسگری و هادی شجاع
دوست دارم منم بشم مثل کاظم رستگار
پاسدار و دلاور سپاه سید شهدا
پیش چشم مادرت تو حریم خواهرت
سر من جدا بشه از پیکرم مثل شما
در خونه تون همیشه نوکرم
خودتون دادین منو بال و پرم
دوست دارم بشم مدافع حرم
دریافت
حجم: 29.9 مگابایت
توضیحات: برای دانلود این سرود زیبا می توانید روی دریافت کلیک کنید
حاج قاسم سلیمانی یکی از بهترین الگوها برای ما کودکان و نوجوانان است.
همیشه توی رویاهام دوست داشتم مثل شما باشم. مثل شما یک مرد قوی که همه ی مردم به اون احترام میزارن. بابام میگه که خدا آدمای مهربون رو دوست داره و اونا رو به بهشت میبره. فکر کنم الان شما جاتون دقیقا وسط بهشته. آخه شما خیلی مهربون بودید که به خاطر کشورتون رفتید و جونتون رو فدا کردید. مامانم وقتی که یکی فوت کرده میگه خدا بیامرزه اون رو اما من میدونم که شما آمرزیده شدید. قلب پاکتون رو خدا حتما دیده و واسه همون آمرزیده شما رو. بهشت مبارکتون باشه سردار سلیمانی.
۸ آبان ۱۳۵۹ همزمان با شهادت نوجوان ۱۳ ساله، حسین فهمیده، روز نوجوان و روز بسیج دانش آموزی نام گذاری شده است.
محمد حسین فهمیده متولد ۱۶ اردیبهشت ۱۳۴۶ در شهر قم است. وی در خانوادهای مذهبی به همراه برادرش داوود که او هم در دوران جنگ تحمیلی به شهادت رسید، زندگی میکرد. در حدود ۱۰ سالگی به کرج مهاجرت کردند و تحصیلات راهنمایی را در آنجا ادامه داد. شهید فهمیده در جریان درگیریهای کردستان در اوایل سال ۱۳۵۸، به آنجا رفت تا با دشمنان بجنگد ولی نیروهای کمیته او را بازگرداندند. در نهایت او با توجه به فرمان امام تصمیم گرفت که به جبهههای جنگ تحمیلی برود.
حسین فهمیده همیشه میگفت: «امام هر چه اراده کند، همان را انجام خواهم داد و من تسلیم او هستم.». از این رو تصمیم گرفت با هدف اجرای دستورات امام به جبهه رفته و با دشمن بعثی بجنگد. حسین فهمیده یک روز به بهانه خرید نان از خانه خود در کرج خارج شده و به تهران رفت. در تهران افرادی سعی کردند او را منصرف کنند ولی موفق نشدند و پس از آن به سمت جنوب کشور راهی شد. در آنجا با تلاش بسیار فرمانده گروه دانشجویان دانشکده افسری را راضی کرد تا با آنها به خرمشهر برود. فهمیده پس از مدت کوتاهی مجروح شد ولی مجروحیت مانع حضور او در خط مقدم نشد و رشادتهای بسیاری از خود نشان داد. در روز شهادت، ۸ آبان ۱۳۵۹، او به همراه هم سنگرش محمدرضا شمس حضور داشت. شهید محمدرضا شمس آن روز به شدت مجروح شد و حسین فهمیده به سختی توانست او را به پشت خط رسانده و دوباره به سنگر خود بازگردد. وقتی حسین فهمیده به سنگر رسید با صحنه هجوم ۵ تانک عراقی به سمت نیروهای ایرانی مواجه شد و با ارادهای محکم و روحیه ایثارگر خود نارنجکها را به کمر بست و در دست گرفت و شجاعانه به سمت تانکها حرکت کرد. در حالی که پای او تیر خورده بود خود را به جلوترین تانک رسانده و در زیر آن نارنجکها را منهدم کرد.
امام خمینی (ره) در دومین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی در مورد شهید محمدحسین فهمیده فرمودند: «رهبر ما آن طفل سیزده سالهای است که با قلب کوچک خود که ارزشش از صدها زبان و قلم بزرگتر است، با نارنجک، خود را زیر تانک دشمن انداخت و آن را منهدم نمود و خود نیز شربت شهادت نوشید.»
بقایای پیکر شهید حسین فهمیده در بهشت زهرا، قطعه ۲۴، ردیف ۴۴، شماره ۱۱، به خاک سپرده شده است.
متن وصیتنامه شهید محمدحسین فهمیده به شرح زیر است:
"بسم الله الرحمن الرحیم
مَن طَلَبَنی وَجَدَنی وَ مَن وَجَدَنی عَرَفَنی وَ مَن عَرَفَنی عَشَقَنی وَ مَن عَشَقَنی عَشَقتُهُ وَ مَن عَشَقتُهُ قَتَلتُهُ وَ مَن قَتَلتُهُ فَعَلی دِیَتُه وَ مَن عَلی دِیَتُه وَ اَنَا دِیَتُه
هرکس من را طلب میکند مییابد مرا، و کسی که مرا یافت میشناسد مرا، و کسی که من را دوست داشت، عاشق من میشود و کسی که عاشق من میشود، من عاشق او میشوم و کسی که من عاشق او بشوم، او را میکشم و کسی که من او را بکشم، خون بهایش بر من واجب است، پس خون بهای او من هستم.
هدف من از رفتن به جبهه این است که، اولاً به ندای "هل من ناصر ینصرنی" لبیک گفته باشم و امام عزیز و اسلام را یاری کنم و آن وظیفهای را که امام عزیزمان بارها در پیامها تکرار کرده، که هرکس که قدرت دارد واجب است که به جبهه برود، و من میروم که تا به پیام امام لبیک گفته باشم. آرزوی من پیروزی اسلام و ترویج آن در تمام جهان است و امیدوارم که روزی به یاری رزمندگان، تمام ملتهای زیر سلطه آزاد شوند و صدام بداند که اگر هزاران هزار کشور به او کمک کند او نمیتواند در مقابل نیروی اسلام مقاومت کند. من به جبهه میروم و امید آن دارم که پدر و مادرم ناراحت نباشند، حتی اگر شهید شدم، چون من هدف خود را و راه خود را تعیین کردهام و امیدوارم که پیروز هم بشوم. پدر و مادر مهربان من! از زحمات چندین ساله شما متشکرم. من عاشق خدا و امام زمان گشتهام و این عشق هرگز با هیچ مانعی از قلب من بیرون نمیرود، تا اینکه به معشوق خود یعنی «الله» برسم. و بحق که ما میرویم که این حسین زمان و خمینی بت شکن را یاری کنیم و بحق که خداوند به کسانی که در راه او پیکار میکنند پاداش عظیم میبخشد. من برای خدا از مادیات گذشتم و به معنویات فکر کردم، از مال و اموال و پدر و مادر و برادر و خواهر چشم پوشیدم، فقط برای هدفم یعنی الله"
شعر زیبای «شهید گمنام»
دعا کنید که من ناپدید تر بشوم
که در حضورخدا رو سفید تر بشوم
بریده های من آن سوی عشق گم شده اند
خدا کند که از این هم شهید تر بشوم
که ذره های مرا باد با خودش ببرد
که بی نهایت باشم، مدید تر بشوم
به جست و جوی من و پاره های من نروید
برای گم شده تن، پی کفن نروید
به مادرم بنویسید جای من خوب است
که بی نشانه شدن در همین وطن خوب است
در این حدود، من پاره پاره خوشبختم
در آستان خدا بی کفن شدن خوب است
همیشه مهدی موعود در کنار من است
و دست های ابالفضل سایه سار من است
خدا قبول کند این که تشنه جان دادم
و کربلای جدیدی نشان تان دادم
به جست و جوی من و پاره های من نروید
برای گم شده تن، پی کفن نروید
میان غربت تابوت ها نخواهیدم
به زیر سنگ مزار- ای خدا!- نخواهیدم
منم و خار بیابان که سنگ قبر من است
دعای حضرت زهرا)س(مزید صبر من است.
خدا که خواست ز دنیا بعید تر بشوم
که زیر بارش سرب و اسید، تر بشوم
خودش به فکر من و تکه های من است
دعا کنید از این هم شهید تر بشوم
«اسم من خاکریز است»
«اسم من خاکریز است» عنوان کتابی از مرتضی سرهنگی است که با موضوع روایت دوستی خاکریز با رزمندههای ایرانی از سوی انتشارات سوره مهر برای کودکان منتشر شده است.
این کتاب تلاش دارد تا با بیانی کودکانه شرحی از ویژگیها و کارکردهای خاکریز را برای بچهها بیان کند. اسم من خاکریز است در 15 صفحه نقاشی شده، فضایی را به وجود آورده که میتواند برای کودک جذابیت داشته باشد تا با آن ارتباط برقرار کند. تصویرگری این کتاب را نیز سحر فرهادروش انجام داده است.
«خانهای روی شیشه»
«خانهای روی شیشه» عنوان کتابی از شهرام شفیعی است که از زاویه جنگ از دید ضربدر سفید روی شیشه یک ساختمان به موضوع دفاع مقدس میپردازد و با تصویرگری سارا نارستان از سوی انتشارات به نشر (کتاب پروانه) برای گروه سنی «ب و ج» منتشر شده است.
«خانهای روی شیشه» داستان کوتاهی درباره علامت سفیدی است که به صورت ضربدر بر روی شیشه ساختمان تازهسازی در یکی از شهرهای جنوبی کشور کشیده شده است. این علامت با شروع جنگ راهی سفر میشود و تبدیل به چند باند سفید میشود برای دست مجروح یک رزمنده و سپس ضربدری قرمز از خون رزمنده میشود. سرانجام ضربدری میشود بر روی شیشه برای جلوگیری از خرد شدن و ریختن شیشه بر سر دیگران.